رفته از دست قراری که نبود
شده پاییز بهاری که نبود
مانده ام تلخ و به خود می پیچم
سالها پشت حصاری که نبود
همه بود و نبودم شده است
من و تنهایی و غاری که نبود
میروم یک شب از این شهر بمان
تو و این ایل و تباری که نبود
سالها بعد کسی خواهد گفت
انطرفهاست سواری که نبود